پرهام تازه از راه رسيده بود، با بي حوصلگي كيفش را گوشهاي انداخت و با همان صداي تو دماغياش گفت:
- من ديگه مدرسه نميرم!!
- واسه چي مامان؟ كسي چيزي گفته؟ دعوا كردي با كسي؟
پرهام دستهايش را به سينهاش زده بود و به مبل تكيه داده بود.
- ميگم ديگه نميرم مدرسه! عمو شاهين! شما يه چيزي به مامانم بگو خب!
شاهين مجلهاي كه دستش بود را بست و گفت:
- خب مامانش نميخواد بره مدرسه! شايد فارغالتحصيل شده پرهام! عمو درست تموم شد به سلامتي؟ ديگه يعني از دوم ابتدايي يه راست رفتي دانشگاه؟!