زيرا خانهاي كه در آن خلاف افتاده باشد، كنام دزدان نيست؛ خانهايست كه در آن خلاف افتاده است.
و كشتي بيسكان شايد بيمقصدي در ميان جزيرههاي پرخطر سرگردان شود، اما به ته دريا فرو نميرود.
شما آنگاه خوبيد كه بكوشيد از خود بدهيد. هرگاه كه در پي سودي از براي خود باشيد، بد نيستيد.
زيرا آنگاه كه در پي سود باشيد ريشهاي هستيد كه به خاك چنگ انداخته است و پستان او را ميمكد.
بيگمان ميوه نميتواند به ريشه بگويد: «مانند من رسيده و پراب باش و هميشه از مايهي خود ببخش.»
از براي ميوه بخشيدن نياز است، چنان كه گرفتن هم نياز ريشه است.
شما آنگاه خوبيد كه در گفتار خود تماماً آگاه باشيد،
اما هرگاه به خواب برويد و زبانتان هرز بگردد، بد نيستيد.
حتي گفتار لكنتآميزي هم بسا كه زبان ناتوان را توان ببخشد.
شما آنگاه خوبيد كه با عزم تمام و گام استوار به سوي مقصد خود ميرويد.
اما هرگاه آن راه را لنگ لنگان بپيماييد بد نيستيد.
حتي كساني كه ميلنگند واپس نميروند.
اما اي تندرستان و تيزروان، زنهار كه در برابر لنگان ملنگيد و اين را مهرباني مپنداريد.
شما به هزارگونه خوبيد، اما آنگاه كه خوب نيستيد، بد نيستيد،
تنها، تنبهل و تنآسانيد.
دريغا كه گوزنان نميتوانند تيزپايي را به سنگپشتان بياموزند.
خوبي شما در خواهشيست كه از براي رسيدن به خويشتن بزرگ خويش داريد، و اين خواهش در همهي شما سرشته است.
اما نزد پارهاي از شما اين خواهش رود خروشانيست كه شتابان به سوي دريا ميرود و رازهاي كوهساران و نغمههاي بيشهزاران را با خود ميبرد.
نزد پارهاي ديگر اين خواهش جوي همواريست كه خود را در پيچ و تابهايش از ياد ميبرد و در رسيدن به ساحل دريا درنگ ميكند.
اما زنهار، آن كه خواهش بيشتري دارد با آن كه پاي خواهشش ميلنگند نگويد: «چرا آهسته و لنگ لنگان ميروي؟»
زيرا خوبان حقيقي از برهنگان نميپرسند: «پس پيراهنت كجاست؟» يا از بيخانگان نميپرسند: «چه بر سر خانهات آمدهست؟»